خب، قبل از هرچیز، باردیگر باید متوجه آسیبپذیری ناخودآگاه خویش در برابر صدمات آزارگری جنسی [سادیسم] در روابط صمیمیمان با دیگران باشیم. هنگامی که کودکانی خردسالیم، هر یک از ما مشتاق است که مادرش، پدرش و در واقع نخستین پرستارش فقط و فقط به او توجه کند.در موقعیت کلاسیک، هر یک از ما در کودکی آرزو دارد سرباز کوچولوی محبوب مادرش یا دخترعزیز باباجانش و از این قبیل باشد، ولی ما همگی مجبور میشدیم محبت محدود پدر و مادرمان را با برادرها و خواهرهای مزاحممان و از آن بدتر، با شریک زندگیمان – عموماً پدر – یا با شریک زندگی بابا – عموماً مادر- قسمت کنیم. در بزرگسالی میکوشیم – معمولاً به شکلی ناخودآگاه – تا این موقعیت را تکرار کنیم، آن هم از طریق از هم پاشاندن زوجهایی که میشناسیم.ولی ما نه تنها غالباً تسلیم آرزوی نهان خویش برای از هم پاشاندن زوج های دیگر میشویم، بلکه گاهی اصلاً رابطه جنسی برقرار نمیکنیم.فروید اگر بود این فرضیه را طرح میکرد: وقتی ازدواج میکنیم، نه تنها به این آرزوی دیرپا جامۀ عمل میپوشانیم که درست مانند مامان و بابا شریکی جنسی باشیم، بلکه در عین حال احساس اندوه و گناه میکنیم که چرا با شخص نامناسب ازدواج کردهایم.
بدین اعتبار، خیلیها هنگامی که پیمان شویی میبندند در تراز آگاهی خود احساس خرسندی و کامروایی میکنند، اما در ضمن در ناخودآگاه خویش میترسند مبادا به والدین خود خیانت کرده باشند، انگار که با ازدواج خود میگویند: نگاه کن مامان، زنی پیدا کردم که خیلی از تو بهتر است» یا آهای بابا، شوهرم بیشتر از تو پول درمیآورد». رواندرمانگران دریافتهاند که زوجها برای غلبه بر این احساس گناه در بیشتر موارد روابط جنسی را از زندگی شویی خویش حذف میکنند تا بدین وسیله در باطن به والدین خویش وفادار بمانند. اگرچه این قسم ملاحظات ممکن است پیچیده و حتی بعید و غریب بنمایند، متخصصان روانشناسی معاصر بارها و بارها با این پویش روانی در زندگی روازنۀ ما مواجه میشوند.
منبع:درسهای فروید برای زندگی
نوشته:برت کار
ترجمه:صالح نجفی
درباره این سایت