یادم میاد مادرم همکاری داشت بنام خانوم "ب". خانوم ب از اون زنهای خانه دار و کدبانوی آذری بود که از هر انگشتش یک هنر میریخت. دعوت شدن به مهمونی های خانوم ب که حتا یک نان و پنیر ساده رو هم با ارایش چشم نوازی روی سفره میگذاشت، نه تنها لذت گوارشی بلکه حظ بصری هم با خودش به همراه داشت. البته به گفته مادرم این جور پذیرایی فقط محدود به مهمانی ها نبود و حتا در روزهای کاری اداری هم هر نوع غذا یا ترشی که خانوم ب با خودش میورد و با دست و دلبازی هر چه تمام تر با همکاران تقسیم میکرد، همینطور شکیل و خوش طعم بود. خانوم ب صاحب ٣ فرزند بود که اونها رو هم مثل دسته گل بزرگ کرده بود. خلاصه کلام اینکه در حالیکه خیلی از اقایون حسرت داشتنِ همسری مثل خانوم ب رو میکشیدند، همسر ایشون در کمال ناباوری عاشق دختر جوان ١٩-١٨ ساله ای شد که احتمالا یک نیمرو هم بلد نبود درست کنه در مقابل خانوم ب زنهای سطحی نگری رو هم میبینیم که بجز چشم و هم چشمی و حیف و میل اموال هنر دیگه ای ندارند و همسران شون نه تنها دست از پا خطا نمیکنن بلکه مثل غلام حلقه به گوش مطیع اوامر اون ها هستن. چون اصولا قرار نیست در این دنیا عدالت برقرار باشه و با هرکس مطابق لیاقت ها و شایستگی هاش رفتار بشه

رابطه انسان با بدنش هم مثل یک رابطه شوییه. گاهی در اوج مراقبت و توجهی که بهش میکنی، بهت خیانت میکنه و گاهی هر بلایی هم که به سرش بیاری اب از اب ت نمیخوره. کم نیستن ادم هایی که همه عمر مشغول فسق و فجورن و اهل رژیم و ورزش هم نیستن و عمری طولانی دارن. یادم میاد یک بار که برای بیوپسی از توده گردنی اقایی رفته بودم در حین بیوپسی تعریف میکرد که هرگز در عمرش بیمار نشده، ساکن باغی بود و اغلب محصولات مورد نیازش رو یا خودش پرورش میداد و یا از همسایه ها میخرید. میگفت حتا سیستم تهویه مطبوع هم نداره برای اینکه زمستانهای فلوریدا سرد نیستند و برای تابستان هم پنکه سقفی کفایت میکنه، چون معلوم نیست این دستگاهها چه به روز هوا میارن و من همونطور که او از زندگی سالمش صحبت میکرد زیر میکروسکوپ سلولهای بدخیمی رو میدیدم که از قبل در بدن پخش شده و بیماری رو در مرحله غیر قابل درمانی قرار داده بودن مسلما بعنوان یک پزشک قصدم کم اهمیت جلوه دادن تغذیه سالم و ورزش نیست، ولی واقعیت تلخ اینه که "ژنها" بیشتر از هرعاملی تعیین کننده سرنوشت ما هستن، پس خوبه که گاهی بجای وسواس های بی جهت و اتلاف وقت زیاد در اشپزخانه و ورزشگاه سعی کنیم کیفیت زمانی رو که با هم میگذرونیم بهبود بدیم. دوستی میگفت ببین ما چقدر وقت صرف خرید مواد غذائی ، اشپزی، چیدن سفره، تمیز کردن اشپزخانه و ظرف شستن میکنیم و اخر سر خسته و کوفته بدون اینکه با بچه هامون حرف بزنیم میریم میخوابیم ولی این مادرهای خارجی با بچه هاشون به تماشای مسابقه فوتبال، بسکتبال، شنا. میرن. اخر سر هم سر راه برگشتن به خونه همبرگری میخرن و اشغالش رو هم همونجا میندازن بیرون و کلی هم خاطره خوب از خودشون بجا میگذارن بهر حال زندگی قابل پیش بینی نیست. همین الان معلوم نیست که در بدن های ما چه میگذره، پس بد نیست که حداقل شما دوستان ساکن ایران و بعضی شهرهای خارج از کشور گاهی روز تعطیل یکی از اعضای خانواده رو بفرستین دنبال یه ظرف حلیم و با هم بدور از دغدغه چربی و اضافه وزن. صبحانه خاطره انگیزی رو میل کنید. باور کنید لذتی که در این لحظه های قشنگ وجود داره، هر سلول سرطانی رو مجبور به اپوپتوز (خودکشی برنامه ریزی شده) میکنه. 


ژینوس_صارمیان



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها