تحقیقاتی در زمینه اختلافات و جدایی های زن و شوهر و علل ناپایداری ازدواج توسط پرفسور سامانتا جوئل از دانشگاه یوتا صورت گرفت که طی گزارشات حاصل شده از این تحقیقات از شرکت کنندگان خواسته شد دلایل انتخاب جدایی و پایان دادن به رابطه با همسرشان را به وضوح اعلام کنند.
پاسخ دهندگان به سه گروه کلی تقسیم شدند. گروه نخست شامل ۱۳۵ نفر از دانشجویان مقطع کارشناسی بودند که دلیلشان مبنی بر این بود که همسرشان به تنهایی تصمیم می گیرد و آنها ناچارند که از خواسته هایشان صرف نظر کنند.
گروه دوم شامل ۱۳۷ نفر دانشجو در همان مقطع بودند که از آنها خواسته شد پاسخ هایشان را به وضوح اعلام کنند و همچنین گروه سوم گروهی کارگر مکانیک بودند که از آنها سوالاتی در محدوده اینکه آیا در زمینه مطالعه و یا ادامه تحصیل اختلافاتی دارند یا خیر پرسیده شد.
محققان از پاسخ های به دست آمده ۲۷ دلیل در مورد اقامت و مسکن و ۲۳ دلیل در مورد ترک خانه و خانواده دریافتند.
به این ترتیب می توان گفت یکی از علل ناپایداری ازدواج این است که زوجهایی که یکی از آنها مشکلاتی در زمینه محل ست و اقامت خود دارند و همچنین زوجهایی که مشکلاتی در مورد ترک کردن خانواده دارند زندگی مشترکشان منجر به جدایی می شود.
در این گونه زوجها صمیمیت عاطفی، احساس نزدیکی شدید به شریک زندگی و سرمایه گذاری های عاطفی و همچنین احساس تعهد به خانواده از جمله دلایل مهم و اصلی در ادامه دار بودن
ثبات زندگی بوده است و البته در برابر این رفتار ها و خلق و خوی، نقص اعتماد، خیانت و بسیاری از عوامل دیگر نیز مانع این زندگی ادامه دار خواهد شد.
بیشتر زوج هایی که از زندگی مشترکشان احساس رضایت مندی داشتند بر روی عوامل مثبت و به اصطلاح رویکردی نظیر ویژگی های شخصیتی شریک زندگی خود احساس نزدیکی زیادی داشتند.
نیمی از افراد در هر قشر و فرهنگی زمانی که دچار اختلافات شدید و مشکلات خانوادگی می شوند و تصمیم به جدایی می گیرند در واقع مشکلی خاص و حادی ندارند و زمانی که یک فرد خارج از محدوده روابط آنها نظاره گر رفتارشان باشد متوجه خواهد شد که این افراد هیچ گونه مشکل حادی ندارند اما در واقع این افراد اسیر یک
رابطه سخت و پیچیده هستند که زندگی را برای هر دویشان مشکل ساخته است.
طبق نظریه پروفسور سامانتا جوئل ” تمام انسان ها به یک دلیل عاشق می شوند ”
از دیدگاه تکاملی، یافتن یک شریک زندگی چندان سخت نیست اما یافتن شریکی مناسب که همگام با خصلت های شخصی باشد کمی سخت است.
الی. جی. فینکل، (Eli. J. Finkel) استاد دانشگاه نورث وسترن درباره علل اینکه چرا ازدواج کردن و عشق در دوران حاضر به نسبت دوران پیشین سختتر شده است میگوید: ما در دورانی به سر میبریم که بهترین ازدواج های آن بهتر از بهترین ازدواج های دوران پیشین اند، لیکن در عین حال ازدواجهای متوسط این دوران، به نسبت دوران پیشین، بدتر هستند. مورخان، ازدواج در آمریکا را به سه دوره تقسیم میکنند: دورهی اول از دوران استعمار تا سال ۱۸۵۰، یعنی هنگامی که ما صنعتی شدیم، دورهی دوم از ۱۸۵۰ تا حدود ۱۹۶۵ و اکنون نیز در دورهی سوم به سر میبریم.
ازدواج در اولین دوره، بیشتر بر روی کمک برای رسیدن به نیازهای اساسی، فیزیولوژی و بقا، همچون خوراک و پوشاک و مسکن، تمرکز داشت. در آن دوران، مردم همسر خود را دوست داشتند اما در عین حال، اگر یکدیگر را دوست نداشتند نیز، دلیل بر آن نمیشد که از یکدیگر طلاق بگیرند. لیکن اگر از دوران اول به دوران دوم جهش کنیم، میبینیم که به طور فزایندهای مردم ازدواج را برای تحقق شخصیت میخواهند، برای رسیدن به عشق!
اما در دوران سوم، یعنی از ۱۸۵۰ تا کنون، میبینیم که ما صرفاً به دنبال عشق نیستیم یا به دنبال ارتباط از طریق ازدواج کردن. امروزه نیازهای پیچیدهتری نیز سر از تخم درآوردهاند، نیاز به خودشکوفایی، رشد شخصی و یا احساس سرزندگی. سبب همین است که یک خانم در یک موقعیت خاص ممکن است با خود بگوید: او مرد جذاب و پدر خوبی است، اما من احساس میکنم نمیتوانم ۳۰ سال با او زندگی راکد و بی حرکتی داشته باشم. من واقعاً با او نمیتوانم رشد شخصی خوبی داشته باشم!»
متاسفانه انتظارات ما از آنچه که ازدواج میتواند به ما ارائه دهد در بسیاری جهات بالاتر رفته است و به همین سبب در دوران ما عمر ازدواجها کوتاهتر شده اند و همین است که ما را ناامید کرده است.
درباره این سایت